داستان دنباله دار: فابیولیست ۲




ساز و کار (مکانیزم) دفاعی فروید: استراتژی های روانشناختی که به صورت ناخودآگاه برای محافظت از فرد در برابر اضطراب ناشی از افکار و احساسات غیرمجاز (از نظر جامعه) بروز می کند.
فرافکنی هذیانی:
توهمات درباره حقایق بیرونی، معمولا در جهت آزار، نسبت دادن افکار خود به دیگران...
انکار:
مقاومت در برابر --
تحریف:
---
طرح صورتش فراموش نشدنی و منحصر به فرد است، و با این حال در لحظه های خطیر از هم فرو می پاشد و تشخیص ناپذیر می شود. حال که نگاهش می کنم برایم عجیب است که گردی زیبای صورت، خطوط برجسته گونه ها، رنگ جگری لب ها، طراوت پوست برنزه، درخشش موهای مشکی، و برق چشمان کشیده اش فراموشم شود. به گمانم ذهن من با همه تیزی اش کشش این همه توازن و تقارن در هندسه وجود نگارم را ندارد. همین حالا که در برابرم ایستاده جهان اطرافش کج و معوج شده، دیوارها همه منحرف اند، در و پنجره ها روی هم می لغزند، تصاویر پروژه ای که روی پرده پروژکتور افتاده به استفراغ می ماند، دندان های هم کلاسی ها مثل دندان های کله گوسفند در کله پزی زرد و کج و کوله شده، و صورت همه آدم ها به مرده ها می ماند، همان قدر بی روح و خاکستری. اصلا همه جهان در حضور او درهم  و برهم می شود.
خودم می روم سر کار و همه چیز برایش فراهم می کنم. او نه. همین حالا هم شاغلم. همه می دانند. خودش هم می داند. به ظاهر فاصله اش را با من حفظ می کند، اما مسلم است که نمی خواهد مرا از دست بدهد. شاید می داند اگر به خاطر او نبود به رفتن از این جهنم هم فکر می کردم. جایی که قدرم را بدانند و آزارم ندهند. اینجا کسی روح حساس روشنفکران و نخبگان را نمی فهمد. برای یک بار هم که شده باید با خودم روراست باشم. تواضع بس است. استادها مرتب از من تعریف می کنند و از من مقاله مشترک می خواهند. پسرها به من حسادت می کنند. دیروز که مهدی عوضی همراه من برای خرید داروهای مادرم به داروخانه آمده بود با لبخند مرموزی آگهی محصول بی ربطی را نشانم داد. آن لحظه حواسم پرت بود و نفهمیدم. امروز که به داروخانه برگشتم نام محصول را خواندم. داروی افزایش قد بود گویا! به موقعش جواب موذی گری هایش را می گیرد. حتما. حتما. عوضی. عوضی. از بس به همه سر خم می کنم. باید حقیقت را گفت.
همه دخترها طور ویژه ای با من رفتار می کنند، یک جور التماس در نگاه و رفتارشان است که نشان می دهد چقدر محتاج توجه من هستند. مخصوصا آن وزغ زاده که همیشه به امید این که تحویلش بگیرم با مواضع من مخالفت می کند،‌ اما به نیم ساعت نرسیده دوباره دنبالم موس موس می کند و حال مادر مریضم را می پرسد! همه می دانند وزغ زاده با این کارها می خواهد جلب توجه کند. حتی وقتی شعرم را در جمع خواندم با چشم های وق زده اش به چشم هایم خیره شد و در نهایت وقاحت گفت این شعر به نظرش آشنا می رسد. شستش خبردار شده بود که شعر را برای رعنا نوشته ام. از حسادت رنگ به رنگ می شد.
البته فقط وزغ زاده نیست که سر و گوشش می جنبد، دختر پاک و سالم مثل رعنای من خیلی کم شده. همه شان دنبال فرصتی هستند که خودشان را به من بچسبانند. وقتی کنارشان می نشینم خودشان را عقب نمی کشند که هیچ، با من خوش و بش هم می کنند. به بهانه بیماری مادرم. مرتب پیغام و پسغام. وقتی از اصول فمینیسم حرف می زنم، وقتی از حقوقشان دفاع می کنم، می خواهند با نگاه مرا بخورند. این ما مردها هستیم که باید از هنر و ظرافت زنانه بسیار بیاموزیم. زیبای دست نیافتنی آنچنان مرا طلسم کرده که طاقت مقاومت در برابر هر وسوسه ای را پیدا کرده ام.
ناز و ادا و امتناعش را برای من می آورد و خنده و شوخی اش را می برد برای دیگران. لپ تاپ. ویروس. بهروز پست! ناچار شدم در این مورد تذکری به رعنا بدهم که از ترسش جواب داد اجازه دخالت در حریم خصوصی اش را به هیچ کس نمی دهد. آن احمق ها هم انگار نه انگار به من نیاز دارند. دروغ های مسخره از دانشگاه قبلی. کارگاه. شهرستان. من همیشه همینی هستم که بوده ام. پاپوش برای آدم های سیاسی. حقه همیشگی. فداکاری برای این مردم و آخرش باز هم تهمت و تاوان. اندیشه در روزگار خفقان. اما چه کسی باور می کند. تف توی صورتت. نکبت. نکبت. تف.
رویش شرط بسته اند. قیافه هایشان وقتی بفهمند رعنا را مال خودم کرده ام دیدن دارد. قله من. فتح من. فیس و افاده اش فقط برای من است. چه رنجی می برد آن که پاک و بی آلایش قدم در راه عشق می گذارد. بی شک حزن و افسردگی تاوان آگاهی و اندیشیدن است.
حتما باید درباره فروید و سکس و کوفت و زهرمار نطق کند. گفت سرکوب نیازهای جنسی؟ چشم هایم داغ شد و پشتم تیر کشید. فانتزی؟ نیم ساعت تمام دست هایم را در آغوش گرفتم تا کسی لرزششان را نبیند. آلتوسر چه اشکالی داشت؟ دستگاههای ایدئولوژیک سیستم بد بود؟ خودم مثل همیشه کمکش می کردم. مباحث برایش سنگین بود. کمکش می کردم. حتما باید می رفت سراغ بحث های پیش پا افتاده و ناجور. اتصالی. تحملش را ندارم. چند روز است تمرکز ندارم. کارهایم روی هم تلنبار شده. با این که گرفتاری هایم را می داند، با این که می داند مادرم مریض است و شیمی درمانی می شود، این طور با خودخواهی با من رفتار می کند. من به تنهایی باید با همه مشکلات بجنگم و این غارتگر خونریز بی خیال از همه چیز مزخرفات به هم ببافد. این دختر خانم تعادل روانی ندارد.

No comments:

Post a Comment

داستان دنباله دار: فابیولیست ۴ - قسمت پایانی

زن با نوشتن از خود به لحظه انقلاب و آزادی می رسد (۱۲) وقتی می نویسد تاریخ را در هم می شکند، تاریخی که همواره او را سرکوب کرده است...