داستان دنباله دار: فابیولیست ۴ - قسمت پایانی




زن با نوشتن از خود به لحظه انقلاب و آزادی می رسد (۱۲)

وقتی می نویسد تاریخ را در هم می شکند، تاریخی که همواره او را سرکوب کرده است (۲۳)

اگر زنان از خودشان بنویسند -

به عقیده نگارنده زن با نوشتن از خود به لحظه انقلاب و آزادی می رسد و تاریخ را در هم می شکند، تاریخی که همواره او را سرکوب کرده است. در اینجا مراد از تاریخ همان دیدگاه والتر بنیامین است که فرشته تاریخ را خیره به فاجعه و مبهوت آن توصیف می کند...

مادرم عزیزترین کسم مرده است. ترحم نمی خواهم. رعنا چرا نمی گویی حمید قربانت بروم. مگر نمی بینی مریض شده ام؟ بیماری قلبی؟ رنگ و رویم را نمی بینی. دستم را که بر سینه ام چنگ می زند نمی بینی؟ همه اش می گویی بله... خیر... آقای مصلحی ... خواهش می کنم... چرا نمی گویی حمید. حالا که خواهر کوچکم ناگهان بی دلیل فلج شده؟ دیگر نمی توانی طاقت بیاوری. با همه بدبختی هایم مگر قول ندادم نوکری خودت و خانواده ات را بکنم؟ ظرف ها را من بشویم؟ پوتین های پاشنه بلند قرمز تا ران. شلاق. صورتت را از من برنگردان. نگاهم کن. داروها را ببین. هنوز داغ مادرم تازه بود.

حمید قربانت بروم الهی حتما برایت خیلی سخت است. دردت به جانم. قلبت درد می کند؟ می خواهمت.

می خواهم تو با من ازدواج کنی.

من پس انداز دارم. اصلا لازم نیست جایی کار کنی. من تو را می خواهم. من جای همه نداشته هایت را برایت می گیرم. من اشک هایت را پاک می کنم حمید جانم.

می دانی که من از آن دخترها نیستم. تو را می خواهم اما دختر پاکی هستم. نباید به گناه بیفتیم. باید با هم ازدواج کنیم.

پس دستت به من نمی رسد. فعلا نمی رسد.

رعنا عاشقم است .می خواهد با من ازدواج کند. خاک نم دار و خوش بو. در چشم ها. در دهان. ولی نمی خندید؟ گفتم مادر تو مرده ای. اگر نمرده بودی چطور شد که رعنا به من زنگ زد و با آن صدای سکسی اش تسلیت گفت. سنگ بزرگی هم رویش گذاشتم. مادر تو همیشه خوبی مرا می خواستی. همیشه نگران بودی. حالا که رعنا می خواهد با من ازدواج کند نمی شد که راست راست جلوی چشمش راه بروی. همه مانده اند چطور با غم نبودنت کنار آمده ام. چه پرتلاشم. می گویند. اگر اوضاعت مرتب بود چه می کردی. گفتم خواهش می کنم. موضوع کتاب را هم هوشمندانه انتخاب کرده. فلسفه اخلاق. می داند اخلاق حوزه مورد علاقه من است و جامعه هم به آن نیاز دارد. گفته همه جوره پشت من است. گفته بود از این حرفا زیاد می شنوم. تشکر کردم. قول داده مرا بفرستد برای کلاس دوره های پایین تر تدریس کنم. بعد از ترجمه کتاب. باید کار کنم. راستش می دانم که در آینده موقعیت هایی به مراتب بهتر از رعنا خواهم داشت. اما نمی توانم دخترک را که وابسته ام شده به امان خدا رها کنم. برای زنان این سرزمین احترام خاصی قایلم. مقاله ام مانده. ترجمه هایم مانده. ترجمه هایم. مقاله هایم.

---
سراسر تاریخ بشری گواه است که مردانگی از هیچ کوششی برای سرکوب زیردستان و ضعفا دریغ نکرده است. اکنون زمان آن فرا رسیده که این رعنا را داشته باشم. حسنا چرا راه افتاده؟ می خواهد در را باز کند. حسنا نباید برود. نباید راه برود. خودم باید بروم. رعنا آمده. رعنا. رعنا. رعنا.

فابیولیست ۱

No comments:

Post a Comment

داستان دنباله دار: فابیولیست ۴ - قسمت پایانی

زن با نوشتن از خود به لحظه انقلاب و آزادی می رسد (۱۲) وقتی می نویسد تاریخ را در هم می شکند، تاریخی که همواره او را سرکوب کرده است...